کد مطلب:125538 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:314

تاب عطش
شد از غم دو تشت، دلم تشت پر ز خون

خون جگر مدام فروریزم از عیون



در حیرتم به زینب مضطر چه ها گذشت

آن دم كه اوفتاد نگاهش بر آن دو تشت



یك تشت را ز خون جگر دید لاله گون

یك تشت را بدید در آن رأس پر ز خون



یك تشت را بدید پر از پاره ی جگر

یك تشت را بدید در آن رأس چون قمر



برخاست چون ز تاب عطش مجتبی ز خواب

برداشت كوزه را كه بنوشد دو جرعه آب



آبش به كام رفت و دلش پرشراره شد

از زهر اشقیا جگرش پاره پاره شد



از آه و ناله، خون دل اهل جهان نمود

تشتی طلب ز زینب بی خانمان نمود



آن تشت پر ز خون دل دردناك كرد

زینب بدید و از غم او جامه چاك كرد





[ صفحه 91]





تشت دگر كه زینب از آن گشت بی سكون

در شهر شام بود به بزم یزید دون



آن دم كه رأس پاك شهنشاه بحر و بر

آغاز كرد خواندن قرآن به تشت زر



برداشت چوب كینه یزید از ره غضب

كرد آشنا به لعل لب شاه تشنه لب



زینب به ناله گفت كه ای بی حیا مزن

چوب جفا به بوسه گه مصطفی مزن!



دارد «صغیر» تا به صف حشر، شور و شین

گاه از غم حسن، گهی از ماتم حسین





[ صفحه 92]